Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Careers
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (963 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
accordantly
U
بطور موافق یا مطابق چنانکه جور باشد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
adorably
U
چنانکه شایسته ستایش باشد بطور ستوده
portentously
U
چنانکه نشانه بدی باشد بطور شگفت اور
in accordance with
U
مطابق موافق
scholastically
U
موافق اصول اموزشگاهها مطابق منطق قدیمی ها طلبه وار
culpably
U
چنانکه سزاوارسرزنش باشد
pitfully
U
چنانکه سزاوارنکوهش باشد
inviolably
U
چنانکه سزاوارحرمت باشد
medially
U
چنانکه درمیان باشد
meetly
U
چنانکه در خور باشد
brilliantly
U
چنانکه برجسته باشد
consistently
U
بطور موافق
compatibly
U
بطور موافق
harmoniously
U
بطور موافق
pleasingly
U
چنانکه خوش ایند باشد
objectiveness
U
چنانکه در خارج معقول باشد
inviolately
U
چنانکه بی حرمت نشده باشد
sanguinarily
U
چنانکه خونریزی دربرداشته باشد
commendably
U
چنانکه شایان ستایش باشد
accommodatingly
U
بطور موافق راحت
laboriously
U
ساعیانه چنانکه نماینده زحمت باشد
paradoxically
U
چنانکه مهمل نمایدولی درست باشد
contemptibly
U
چنانکه سزاوارخواری باشد بطورقابل تحقیر
picturesquely
U
چنانکه شایسته عکس برداری یانقاشی باشد
maritally
U
چنانکه وابسته بشوهر باشد از راه عروسی
nutritively
U
چنانکه قوت دهدیا غذائیت داشته باشد
nutritiously
U
چنانکه قوت دهد یا غذائیت داشته باشد
admissibly
U
بطور قابل قبول چنانکه روا
propitiously
U
بطور مساعد یا موافق خجسته وار
pontifically
U
چنانکه شایسته اسقفان باشد با جامه یا ایین اسقفی
pestiferously
U
چنانکه برای اخلاق دیگران زیان اور باشد
modernly
U
بسبک تازه چنانکه باب این عصر باشد
relevantly
U
بطور مناسب یامربوط چنانکه بیربط نباشد
indefeasibly
U
بطور باطل نشدنی چنانکه نتوان الغاکرد
accountably
U
بطور مسئول چنانکه بتوان توضیح داد
impalpably
U
چنانکه لتوان با لامسه احساس کرد بطور بسیارنرم
attributively
U
بطور مستقیم چنانکه صورت فرع پیدا کند
opaquely
U
چنانکه روشنایی پشت را بپوشاند بطور مبهم یا غیر مفهوم
irreclaimably
U
بطور غیر قابل برگشت چنانکه نتوان بازیافت یابرگرداند
accessibly
U
چنانکه بتوان بدان راه یافت بطور قابل دسترس
ineradicably
U
بطور ریشه کن نشدنی چنانکه نتوان بیخ کن یا قلع وقمع نمود
inaccessibily
U
بطور غیر قابل دسترسی چنانکه نتوان به او نزدیک شدیا اورادید
an iconic statue
U
مجسمهای که از روی نمونه و مطابق قرارداد صنعتی ساخته شده باشد
inexplicably
U
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
propor tionably
U
بطور متناسب یا با قرینه چنانکه بتوان متناسب نمود
reflexively
U
چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
standards
U
مطابق نمونه مطابق معیار عمومی معمولی
standard
U
مطابق نمونه مطابق معیار عمومی معمولی
I don't think it wise to publicly proffer a political opinion.
U
من فکر نمی کنم عاقلانه باشد بطور علنی عقیده سیاسی شخصی خود را بیان کرد.
hank
U
طول مشخصی از نخ
[بطور مثال یک هنک یا کلاف الیاف پنبه معادل با هشتصد و چهل یارد یا هفتصد و پنجاه و شش متر می باشد.]
a closed mouth catches no flies
<proverb>
U
تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد
moored mine
U
مینی که باسیم یا طناب به محل اتصال خود وصل شده باشد یا در اب معلق باشد
hot
U
شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
hotter
U
شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
hottest
U
شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
escutcheon
U
سپری که دارای نشانهای نجابت خانوادگی باشد صفحهای که روی ان اسم چیزی نقش شده باشد سپرارم دار
irretrievably
U
بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
hotbeds
U
بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد
hotbed
U
بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد
nauseously
U
بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably
U
بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
imperfect competition
U
حالتی است که در بازار عرضه بیش از یک فروشنده وجود نداشته باشد ووی بتواند روی قیمت کالای خود کنترل داشته باشد
horridly
U
بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
lusciously
U
بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
indisputable
U
بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
so that
U
چنانکه
how
U
چنانکه
in the event that
U
چنانکه
as
U
چنانکه
respondents
U
موافق
sympathizer
U
موافق
attune
U
موافق
agreed
U
موافق
compatible
<adj.>
U
موافق
prosodiacal
U
موافق
prosodial
U
موافق
consentient
U
موافق
compliant
U
موافق
congruous
U
موافق
sympathisers
U
موافق
concordant
U
موافق
pro
U
له موافق
pro-
U
له موافق
respondent
U
موافق
textually
U
موافق نص
congruent
U
موافق
attuned
U
موافق
incompatible
U
نا موافق
in suit with
U
موافق با
in suit with
U
موافق
consentaneous
U
موافق
amicable
U
موافق
according
U
موافق
sympathizers
U
موافق
in keeping
U
موافق
sympathetic
U
موافق
non concurrent
U
نا موافق
accordant
U
موافق
agreeably to
U
موافق
compossible
<adj.>
U
موافق
consilient
U
موافق
coordinately
U
چنانکه یکجورباشد
admissibleness
U
چنانکه روا
permissively
U
چنانکه مخیرسازد
cresuendo
U
چنانکه صداخردخرد
so to speak
U
چنانکه گویی
as is well known
U
چنانکه مشهور
as it deserves
U
چنانکه باید
pinchingly
U
چنانکه فشاراورد
insolubly
U
چنانکه اب نشود
expressively
U
چنانکه مقصودرابرساند
gratifyingly
U
چنانکه خوشنودسازد
dilatorily
U
چنانکه پرشود
proper
U
چنانکه شایدوباید
prettily
U
چنانکه زیبانماید
fellow countryman
U
موافق شدن
disagreed
U
موافق نبودن
see eye to eye
<idiom>
U
موافق بودن
palatably
U
موافق ذائقه
friendly
U
مهربان موافق
go along
U
موافق بودن
favourable
U
موافق مطلوب
fellow countryman
U
موافق کردن
disagrees
U
موافق نبودن
prorenata
U
شخص موافق
quarter wind
U
باد موافق
adapt
U
موافق بودن
string along
U
موافق بودن
to go along
U
موافق بودن
placet
U
رای موافق
prorenata
U
نسبت موافق
to my satisfaction
U
موافق دلخواه من
satisfactorily
U
موافق دلخواه
friendlies
U
مهربان موافق
friendlier
U
مهربان موافق
truly
U
موافق باحقایق
after ones own heart
U
موافق دلخواه
agonist muscle
U
عضله موافق
yea
U
رای موافق
fair tide
U
جریان اب موافق
friendliest
U
مهربان موافق
at will
U
موافق میل
after one's will
U
موافق میل
shaken
U
موافق شیوه
fair wind
U
باد موافق
non placer
U
موافق نیستم
disagree
U
موافق نبودن
disagreeing
U
موافق نبودن
rationally
U
موافق عقل
accomodating
U
راحت موافق
immortally
U
بطور فنا ناپذیر بطور باقی
grossly
U
بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
poorly
U
بطور ناچیز بطور غیر کافی
indeterminately
U
بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
open back
U
[نوعی فرش تخت باف که پود آن از پشت فرش کاملا مشخص باشد و بصورت حلقوی اطراف تار را در بر گرفته باشد.]
heliocentrically
U
چنانکه ازمرکزخورشیدحساب شود
inexpressively
U
چنانکه مقصودرا نرساند
comme il faut
U
چنانکه باید وشاید
pliably
U
چنانکه بتوان خم کرد
according as
چنانکه بدان سان که
fitfully
U
چنانکه بگیردوول کند
gratifyingly
U
چنانکه خوشی دهد
effusively
U
چنانکه گویی بریزد
permissively
U
چنانکه اجازه بدهد
gruesomely
U
چنانکه وحشت اورد
interminably
U
چنانکه تمام نشود
decreasingly
U
چنانکه روبکاهش گذارد
invulnerably
U
چنانکه زخم برندارد
meaningly
U
چنانکه مقصودرا برساند
perniciously
U
چنانکه زیان اورد
according to his version
U
چنانکه او شرح میداد
funnily
U
چنانکه خنده اورد
opprobriously
U
چنانکه رسوایی اورد
passably
U
چنانکه بتوان پذیرفت
decrescendo
U
چنانکه صداخردخردضعیف شود
prettily
U
بخوبی چنانکه باید
meetly
U
چنانکه باید و شاید
invisibly
U
چنانکه دیده نشود
convincingly
U
چنانکه متقاعد کند
inadmissibly
U
چنانکه روایاجایز نباشد
inexcusably
U
چنانکه نتوان معذوردانست
privatively
U
چنانکه نفی یا استثناکند
irrecoverably
U
چنانکه بهبودی نپذیرد
to bring in to line
U
وفق دادن موافق
in tune
<idiom>
U
با یکدیگر موافق بودن
no cigar
<idiom>
U
موافق نبودن ،رد کردن
no deal
<idiom>
U
موافق نبودن ،رد کردن
to agree on something
U
موافق بودن با چیزی
physically
U
موافق علم فیزیک
quite the thing
U
موافق سبک روز
naturalistic
U
موافق با اصول طبیعی
geometrically
U
موافق علم هندسه
harmonious
U
موزون سازگار موافق
concurring opinion
U
رای موافق مشروط
genealogically
U
موافق شجره نامه
genetically
U
موافق علم پیدایش
crony
U
رفیق موافق هم اطاق
cronies
U
رفیق موافق هم اطاق
comkpliant
U
موافق اجابت کننده
geodetically
U
موافق قاعده پیمایش
to a toa praposal
U
باپیشنهادی موافق بودن
Recent search history
Forum search
2
New Format
1
معنی لغت overfit
1
if there's any justice
1
Vintage style
1
ایا جمله من درست است؟How has changed … how he grew the last time I saw he .How he more lovely than after…how is lovely… how is…
1
set the record straight
1
چیزی که عوض داره گله نداره
1
ICR
1
chand sabaei is correct or chand sabahi
1
Evolution
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com